دیروز اولین روز از سال تحصیلی جدید بود. رفتم که بدانم چه روزهایی از هفته را باید در مدرسه باشم. روز دوشنبه و روز چهارشنبه در این مدرسه هستم. و به جای یکی از همکاران(خانم سعیدی) ماندم. ساعت اول، مراسم سال تحصیلی جدید برگزار شده بود و این مراسم تا ساعت ۹ و نیم ادامه داشت. از آن مراسماتی بود که واقعا به همه خوش میگذرد و همهی همکاران توسط مدیر به دانشآموزان معرفی شدند. و ما معلمان برای دانشآموزان سالی پر از موفقیت را برای دانشآموزان آرزو میکردیم. بعدش همهی همکاران به سر کلاسشان رفتند و اینگونه سال تحصیلی جدید برای ما آغاز شد.
وقتی آمدم خانه، خدا را شکر، مامان سارا برایمان آبگوشت درست کرده بود. بعد از خوردن غذا، مامان اینا گفتند بریم ا. همسر هم گفت چون فردا تعطیلیه ما هم بیاییم ا. همسر کاری داشت که باید خمین انجام میداد. بنابراین زود حرکت کرد. مامان هم میخواست عمل کنه. قرار بود ما هم کمی دیگر حرکت کنیم که ما با همسر برویم ا. مامان و بابا هم بروند اراک دکتر و عمل جراحی را انجام بدهند. مامان میانهی راه گفت کنسلش کردم و عمل جراحی را برای روز دوشنبه انداختند. پس رفتیم و خمین به همسر رسیدیم. و از آنجا همگی با هم ا آمدیم.
این روزها دل و دماغ هیچ کاری را ندارم. احساس خوبی ندارم. و فکر کنم امسال یعنی سال تحصیلی جدید را دوست نداشته باشم.
فعلا همینا.